Monday, May 22, 2006

پزشك

پزشك
دکترزری اصفهانی
تقدیم به ایمان عزیزم که به زودی قسم بقراط را خواهد خورد و به یاری دردمندان خواهد شتافت امیدوارم که دکتریش را با انسانیت پیوند دهد و همانی باشد که بقراط میگفت و میخواست
شب دير بود و دور
وآخرين ستاره ز آفاق ميگذشت
تنها صداي زنجره مي آمد
از لابلاي علف ها
و اولين خروس كه ميخواند
آواز خوابناكش را
و مرگ تلخ و سرد و هراس آور
از كوچه ميرسيد بهمراه با دصبح
تا دستهاي سرد سپيدش
چشمان مردرا به آخرين سپيده ببندد
و مرد خيره مي نگريست
به آن آخرين طلوع
گويي كه از نگاه غمزده اش ميساخت
راهي ، پلي بدين سوي ديوار
اين سوي
آنجا كه قامت مردي سپيد پوش
راه گذر بدا ن سوي ديوار سرد را
سد كرده بود
و مي جنگيد
در دوردست
خروسي دوباره خواند
مردي ز آفتاب گذركرد
و خورشيد
در چشم هاي خسته طلوع كرد
خشنود از جدال به خود گفت
فرخنده باد زندگي و صبح و آفتاب
فرخند ه باد روز

2 comments:

Anonymous said...

هر کس که اوفتاد خدایش گرفت دست
گو بر تو باد تا غم افتادگان خوری
ممنون ! همین ....

Anonymous said...

سلام بانوی بزرگوار. من هم خدمت آقا ایمان شما تبریک می گویم. هنوز وقتی یاد شب قسم خوردنمان -همین دو ماه قبل- می افتم که صد و پنجاه نفری حرفهای استادمان را با هم تکرار می کردیم: سوگند می خورم که به هیچ مریضی زهر ندهم و جز برای شفای بیمار در هیچ خانه ای قدم نگذارم و .... تنم می لرزد و مور مورم می شود. دستتان درست.