Sunday, May 07, 2006




تقدیم به مجاهد قهرمان ولی الله فیض مهدوی و استغاثه ای از سردرد برای تلاشی همگانی درجهت آزادی او از چنگال مرگ

بخوان ابر باران

دکترزری اصفهانی

بخوان ابر باران
که شب سرد واندوهگین است
و اشک از نگاه من
و تو
واز شاخه کاج ها می چکد باز
درآن دورها مرغ توفان
به گرداب تاریک شبها اسیراست
درآن دورها
روی با ل سحر غرقه درخون
گل سرخ
پرپر ز تاراج کولاک پیر است

درآن دورها یک ستاره
فروخفته در ابر
درآن دورها یک پرنده
میان قفس سر فروبرده درپر
و خون می چکد باز
زمنقار این کرکس پیر غماز

بخوان ابرباران
که غم ماندگار است
و شب پای رفتن ندارد
و سنگین تر از شب دل من
که تنها و تاریک و اندوهبار است

بخوان ابر باران
که این آسمان همچنان گرم کار است
و اشک از نگاه من و تو
وازشاخه کاج ها می چکد باز


0 comments: