Monday, June 26, 2006

امروز تابستان آمد


امروز تابستان آمد
سرزده با حرارت دستهایش
از پشت بیشه کوچکی که آنطرف خیابان است
دیدمش با کلاه آفتابی اش
و سبد میوه های فصلی
و لبخندی روشن
شاید تابستان نبود
زن جوانی بود بهمراه کودکانی بازیگوش
و زنبیلی از میوه های تازه
که پرتو آفتاب موهای طلایی اش را درخشان میکرد

Wednesday, June 14, 2006

ای شهر من

ای شهر من
دکتر زری اصفهانی

با این پرنده که آواز میخواند
و دستهای مرا
از حس سبز زمین پر میکند
با این کتان ابر
که چون زورقی سپید
بر آب های معلق
پاروی قوس قز ح را می چرخاند
در باد نرم خیس
با خنده های اطلسی صبح
کز کوه های دور می آید
و بوی یاس های باغ ترا آورده است
درخاطرم دوباره تو جان میگیری
ای شهر من که پشت درختان پرشکوفه بادام
با جویبارهای کوچک و خندانت
شفاف وشوخ و روستایی و ساده
بالای کوههای گلستان ایستاده ای
و آبشار آفتاب بهاری
برگیسوان مزرعه هایت می تابد
یک صبحدم بسوی تو برمیگردم
با اولین خروس که میخواند خواب آلود
بر پشتبام خانه های قدیمی
با اولین طلوع گل نیلوفر
برروی شانه دیوار
و قطرقطره شبنم فواره های حوض
بربرگهای گل سرخ
آغوش می گشایی میدانم
و من هنوز پر ز وسوسه های درخت و باغ و ابروغروب و شعر
در کوچه های تو پرواز میکنم
و من هنوز همان کودکم که درمسیر مدرسه اش
درراه پردرخت کوچه باغ های تو گم میشد

درجستجوی لانه های پرستوها
درجستجوی حس گمشده شوق و زندگی
یک صبحدم بسوی تو می آیم
با اولین خروس که میخواند خواب آلود
بر پشت بام خانه های قدیمی
با اولین طلوع گل نیلوفر
برروی شانه دیوار

Wednesday, June 07, 2006

بیا تا این ستاره ها را بیدار کنیم

بیا تا این ستاره ها را بیدار کنیم
وقت خفتن نیست ای درخت های سبز
به رقص ماه آبی نگاه کن
به این باد سرگردان و لحوج
به این برگ ها که درانتهای شاخه ها رسته اند
به این دستها که گرد موج ها ی رودخانه می رقصند
به این آوازها که صبور ترین پرنده ها می خوانند
به این دشت که پایان هجرت را فریاد میزندب
ه من که درکوهستان کبوتران را می خوانم
و در باغ به رویای یک گل سرخ
سلام می کنم
بیا تا این ستاره ها را بیدار کنیم

چیزی امشب ستاره ها را از من گرفته است

چیزی امشب ستاره ها را از من گرفته است
واژه ها را
عروق سبز بهارر
اگندم های دور شده را
مهتاب را
بیشه زاررا
چیزی رویاها ی مرا تقطیر کرده است
و در قطره های کوچک
نه سایه ای پیداست
و نه تصویری
در برابر سایه ام
بر زمین خیس
کسی خم شده استت
ا انتهای این خیابان باید بروم
براین سطح لغزنده
با گام های مردد

غمگین تر

غمگین ترازچراغ هایی که خاموش میشوند
یک به یک در انتهای شب
و این خاکستر سپید ی
که ا ز سوختن ستاره ها همچنان فرو میریزد
غمگین تراز باد ی که میوزد در سکوت خیابان
و تنها ترازعابری که نیمه شب بیهوده پرسه میزنددرخیابان خیس
غمگین ترم از آخرین آواز پرنده ای
که درتاریکی شاخه ای میخواند
تلخ ترین نت های شبانه را