سادگی
میتوانم بسادگی دوست بدارم
گلی را که درباغچه کاشته ام
پرنده ای را که روی پله آفتاب گرفته است
غروبی را که مست از بوی سنبل ها دور میشود
ستاره ای را که با شگفتی درامتداد نگاهم چشمک میزند
وبی آنکه بیندیشم راست است یا دروغ
خدایی را که درتنهایی هایم سرمیرسد
و دروحشت هایم بسراغش میروم
و باورکنم
به همان سادگی که مادرم باورداشت
کتابی را
که ساده تر از هرفیلسوفی
دوست داشتن را به من آموخت
بخشیدن را
راست بودن را
عاشق بودن را
و ساده بودن را
میتوانم بسادگی دوست بدارم
گلی را که درباغچه کاشته ام
پرنده ای را که روی پله آفتاب گرفته است
غروبی را که مست از بوی سنبل ها دور میشود
ستاره ای را که با شگفتی درامتداد نگاهم چشمک میزند
وبی آنکه بیندیشم راست است یا دروغ
خدایی را که درتنهایی هایم سرمیرسد
و دروحشت هایم بسراغش میروم
و باورکنم
به همان سادگی که مادرم باورداشت
کتابی را
که ساده تر از هرفیلسوفی
دوست داشتن را به من آموخت
بخشیدن را
راست بودن را
عاشق بودن را
و ساده بودن را
0 comments:
Post a Comment