Saturday, May 20, 2006

سادگی


سادگی
میتوانم بسادگی دوست بدارم
گلی را که درباغچه کاشته ام
پرنده ای را که روی پله آفتاب گرفته است
غروبی را که مست از بوی سنبل ها دور میشود
ستاره ای را که با شگفتی درامتداد نگاهم چشمک میزند
وبی آنکه بیندیشم راست است یا دروغ
خدایی را که درتنهایی هایم سرمیرسد
و دروحشت هایم بسراغش میروم
و باورکنم
به همان سادگی که مادرم باورداشت
کتابی را
که ساده تر از هرفیلسوفی
دوست داشتن را به من آموخت
بخشیدن را
راست بودن را
عاشق بودن را
و ساده بودن را

0 comments: