سرفرو برده ام در آبهای خاموش شب
بی آنکه حباب ستاره ها
نگاهم را بیا لایند
سنگ های قطبی
وانجمادی ساکت و سیاه و سرد
شکاف های پنجره را می بندم
سپید ه ای کاذب است
که شب را به شب می پیوندد
خروسی که درآن دورها میخواند
شادی صبح را آواز نمیدهد
لرزش پرهایی خونین اش را
تنها
چشمان قصاب می بیند
و ساطور
0 comments:
Post a Comment