Friday, May 19, 2006

سرفرو برده ام در آبهای خاموش شب

سرفرو برده ام در آبهای خاموش شب
بی آنکه حباب ستاره ها
نگاهم را بیا لایند
سنگ های قطبی
وانجمادی ساکت و سیاه و سرد
شکاف های پنجره را می بندم
سپید ه ای کاذب است
که شب را به شب می پیوندد
خروسی که درآن دورها میخواند
شادی صبح را آواز نمیدهد
لرزش پرهایی خونین اش را
تنها
چشمان قصاب می بیند
و ساطور

0 comments: