ترا به خاک نسپرده ایم
برای بامداد همه شاعران
دکترزری اصفهانی
نیازمند سنگ نیستی
حاجتی به خاک نداری
موج دریایی
درصدف همه مرواریدها میخوانی
ابر کوهساری
در بغض همه دره ها می گریی
پرنده بی خانمانی
درهمه با دها می چرخی
ترا سر آسودن نیست
عقاب بی آشیانی
با مدادی
هرصبحدم بایدت که برخیزی
خوابت همیشه آشفته است
ای رودخانه جاری
میخواهندت که فراموش شوی
می خواهندت که بفرسائی
چون سنگی برراهی
اما تو فراموش نمی شوی
تند ر و صاعقه و بارانی
فلق و سپیده ای
شفق و غروبی
تو با درخت ها زیسته ای
و درجنگل ها زنده ای
تو با بادها وزیده ای
و درپرند ه ها آشیان داری
تو با رودخانه ها جاری بوده ای
دشت ها ترا نوشیده اند
درابرها تقطیر شده ای
باران ها ترا منتشر کرده اند
دردانه ها روئیده ای
گل ها عطر ترا پراکنده اند
جنگل ها نگاه ترا سبز کرده اند
چشمه ها قلب ترا ربوده اند
و شعر زلال کوه ها شده اند
آفتاب ها ترا درخود تبخیر کرده اند
و در سردی فصل ها تا بیده اند
تو با مدادی
انتهای شب
سینه گشاده صبح
آغوش آوازها وروشنی ها
بوسه همه شبنم ها تراست
ترا به خاک نسپرده ایم
نیازمند سنگ نیستی
دشت فراخ زیستنی
هوای نیالوده صبحگاهی
ترا تنفس می کنیم
هم چراغ و هم آینه ای
با تو بد یدار آفتاب میرویم
به جنگ سیاهی ها
شب میگذرد
تو با مدادی
حاجتی به خاک نداری
موج دریایی
درصدف همه مرواریدها میخوانی
ابر کوهساری
در بغض همه دره ها می گریی
پرنده بی خانمانی
درهمه با دها می چرخی
ترا سر آسودن نیست
عقاب بی آشیانی
با مدادی
هرصبحدم بایدت که برخیزی
خوابت همیشه آشفته است
ای رودخانه جاری
میخواهندت که فراموش شوی
می خواهندت که بفرسائی
چون سنگی برراهی
اما تو فراموش نمی شوی
تند ر و صاعقه و بارانی
فلق و سپیده ای
شفق و غروبی
تو با درخت ها زیسته ای
و درجنگل ها زنده ای
تو با بادها وزیده ای
و درپرند ه ها آشیان داری
تو با رودخانه ها جاری بوده ای
دشت ها ترا نوشیده اند
درابرها تقطیر شده ای
باران ها ترا منتشر کرده اند
دردانه ها روئیده ای
گل ها عطر ترا پراکنده اند
جنگل ها نگاه ترا سبز کرده اند
چشمه ها قلب ترا ربوده اند
و شعر زلال کوه ها شده اند
آفتاب ها ترا درخود تبخیر کرده اند
و در سردی فصل ها تا بیده اند
تو با مدادی
انتهای شب
سینه گشاده صبح
آغوش آوازها وروشنی ها
بوسه همه شبنم ها تراست
ترا به خاک نسپرده ایم
نیازمند سنگ نیستی
دشت فراخ زیستنی
هوای نیالوده صبحگاهی
ترا تنفس می کنیم
هم چراغ و هم آینه ای
با تو بد یدار آفتاب میرویم
به جنگ سیاهی ها
شب میگذرد
تو با مدادی
0 comments:
Post a Comment